خواجوی کرمانی – غزل شماره 660
خیزید ای میخوارگان تا خیمه بر گردون زنیم
ناقوس دیر عشق را بر چرخ بوقلمون زنیم
هر چند از چار آخشیج و پنج حس در شش دریم
از چار حدّ نُه فلک یک دم علم بیرون زنیم
گر رَخش همّت زین کنیم از هفت گردون بگذریم
هنگام شب چون شبروان هنگامه بر گردون زنیم
بی دلستان دل خون کنیم وز دیدگان بیرون کنیم
بر یاد آن پیمان شکن پیمانه را در خون زنیم
مائیم چون مهمان او دور از لب و دندان او
هر لحظه ای بر خوان او انگشت بر افیون زنیم
لیلی چو بنماید جمال از برقع لیلی مثال
در شیوه ی جان باختن صد طعنه بر مجنون زنیم
خواجو چه اندیشی ز جان دامن برافشان بر جهان
ما را گر از جان غم بُود پس لاف عشقش چون زنیم