خرّم آن روز که از خطّه ی کرمان بروم

خواجوی کرمانی – غزل شماره 656

خرّم آن روز که از خطّه ی کرمان بروم

دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم

با چنین درد ندانم که چه درمان سازم

مگر این کز پی آن مایه ی درمان بروم

من که در مصر چو یعقوب عزیزم دارند

چه نشینم ز پی یوسف کنعان بروم

بعد ازین قافله در راه به کشتی گذرد

چو من دلشده با دیده ی گریان بروم

گرچه از ظلمت هجران نبرم جان به کنار

چون سکندر ز پی چشمه ی حیوان بروم

تا نگویند که چون سوسن ازو آزادم

همچو باد از پی آن سرو خرامان بروم

چون سرم رفت و به سامان نرسیدم بی‌دوست

شاید اندر عقبش بی‌سر و سامان بروم

اگرش دور مخالف به عراق اندازد

من به پهلو ز پی اش تا به سپاهان بروم

همچو خواجو گرَم از گنج نصیبی ندهند

رخت بربندم و زین منزل ویران بروم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها