خواجوی کرمانی – غزل شماره 648
تا چند به شادی می غمهای تو نوشم
از خلق جهان کسوت سودای تو پوشم
هر چند که زلفت دل من گوش ندارد
من سلسله ی زلف تو را حلقه به گوشم
عیبم مکن از دود دلم در جگر افتاد
با این همه آتش نتوانم که نجوشم
چون چنگ زه جان کشدم چون نخراشم
چون عود ره دل زندم چون نخروشم
خلقی ز فغانم به فغانند ولیکن
این طرفه که می نالم و پیوسته خموشم
دیشب خبرم نیست که شاگرد خرابات
چون از در میخانه به در برد به دوشم
پر کن قدحی زهر هلاهل که به یک دم
بر یاد لب لعل تو چون شهد بنوشم
تا جان بودم زان می چون خون سیاوش
جامی به همه مملکت جم نفروشم
در میکده گر زهد فروشم چو تو خواجو
دانم که به یک جو نخرد باده فروشم