خواجوی کرمانی – غزل شماره 630
آنک لعلش عین آب زندگانی یافتیم
در رهش مردن حیات جاودانی یافتیم
راستی را پیش آن قد سهی سرو روان
نارون را در مقام ناروانی یافتیم
کار ما بی آتش دل درنگیرد زانک ما
زندگی مانند شمع از جانفشانی یافتیم
گر چه رنگ عاشقان از غم شود چون زعفران
ما همه شادی ز رنگ زعفرانی یافتیم
خسروان گر سروری در پادشاهی می کنند
ما سریر خسروی در پاسبانی یافتیم
اهل معنی از چه رو انکار صورت کرده اند
زانک صورت را همه گنج معانی یافتیم
ما اگر پیرانه سر در بندگی افتاده ایم
همچون سرو آزادگی در نوجوانی یافتیم
جامه ی صوفی بگیر و جام صافی ده که ما
دوستکامی را ز جام دوستکانی یافتیم
رفتن دیر مغان خواجو به هنگام صبح
از غوانی و شراب ارغوان یافتیم