مرا که نیست به خاک درت امید وصول

خواجوی کرمانی – غزل شماره 610

مرا که نیست به خاک درت امید وصول

کجا به منزل قربت بود مجال نزول

اگر وصال تو حاصل شود به جان بخرم

ولی عجب که رسد کام بیدلان به حصول

چنین شنیده ام از پرده ساز نغمه ی شوق

که ضرب سوختگان خارج اوفتد ز اصول

خموش باش که با کشتگان خنجر عشق

خلاف عقل بود درس گفتن از معقول

بر اهل عشق فضیلت به عقل نتوان جست

که عقل و فضل درین ره عقیله است و فضول

به روز حشر سر از موج خون برون آرد

کسی که گشت به تیغ مفارقت مقتول

گذشت قافله و ما گشوده چشم امید

که کی ز گوشه ی محمل نظر کند محمول

میان ما و شما حاجت رسالت نیست

چو انقطاع نباشد چه احتیاج رسول

مفارقت نکنم دیگر از حریم حرم

گرم به کعبه ی وصل افتد اتفاق وصول

چو ره نمی برم از تیرگی به آب حیات

شدست جان من تشنه از حیات ملول

ببوس دست مقیمان درگهش خواجو

بود که راه دهندت به بارگاه قبول

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها