خواجوی کرمانی – غزل شماره 606
زهی زلفت شکسته نرخ سنبل
گلستان رخت خندیده بر گل
رسانده خط به یاقوت تو ریحان
کشیده سر ز کافور تو سنبل
عروسی را که او صاحب جمال است
چه دریابد گرش نبود تجمّل
چو ریش خستگان را مرهم از توست
مکن در کار مسکینان تغافل
اگر گل را نباشد برگ پیوند
چه سود از ناله ی شبگیر بلبل
به جانت کانک بر جان دارم از غم
نباشد کوه سنگین را تحمّل
اگر عمر منی ای شب برو زود
وگر جزو منی ای غم برو کل
چو از زلفش بدین روز اوفتادم
تو نیز ای شب مکن بر من تطاول
خوشا آن بزم روحانی که هر دم
کند مستی به بادامش تنقّل
منه عود ای بت خوش نغمه از چنگ
که ساغر بانگ می دارد که غلغل
بزن مطرب که مستان صبوحی
ز می مستند و خواجو از تأمل