خواجوی کرمانی – غزل شماره 602
خوشا با دوستان در بوستان گل
که خوش باشد به روی دوستان گل
شکوفه موبد است و ابر دایه
صبا رامین و ویس دلستان گل
سمن را شد نفس باد و روان آب
چمن را گشت تن شمشاد و جان گل
ترنّم می کند بر شاخ بلبل
تبسّم می کند در بوستان گل
لبش با هم نمی آید از آن روی
که دارد خرده ای زر در دهان گل
کشد در بر قبای فستقی سرو
نهد بر سر کلاه سایبان گل
چو باد از روی گل برقع برانداخت
برآمد سرخ همچون ارغوان گل
بگو با بلبل ای باد بهاری
که باز آمد علی رغم زمان گل
دلش سستی کند چون از نهالی
به صحن گلستان آید خزان گل
بیا خواجو که با مرغان شب خیز
نهادست از هوا جان در میان گل
می نوشین روان درده که بگرفت
چو خسرو ملکت نوشیروان گل