خواجوی کرمانی – غزل شماره 590
مقاربت نشود مرتفع به بعد منازل
که بعد در ره معنی نه مانع است و نه حائل
چو هست عهد مودّت میان لیلی و مجنون
چه غم ز شدّت اعراب و اختلاف قبائل
در آن مصاف که جان تازه گردد از لب خنجر
قتیل عشق نمیرد مگر نغیبت قاتل
کسی که خاک شود در میان بحر مودّت
گمان مبر که برد باد ازو غبار به ساحل
تو را که کعبه طواف حرم کند به حقیقت
چه احتیاج به سیر و سلوک و قطع منازل
ببخش بر دل مستسقیان وادی فرقت
که کرده اند لبالب به خون دیده مراحل
اگرچه هیچ وسیلت به حضرت تو ندارم
هوای روی توام هست بهترین وسائل
سواد خط تو بیرون نمی رود ز سویدا
خیال خال تو خالی نمی شود ز مخائل
مرا نصیحت دانا به عقل باز نیارد
که اقتضای جنون می کند ملامت عاقل
اگر ز شست تو باشد بزن خدنگ زره سم
وگر ز دست تو باشد بیار زهر هلاهل
نوای نغمه ی خواجو شنو بگاه صبوحی
چنانک وقت سحر در چمن خروش عنادل