خواجوی کرمانی – غزل شماره 588
ای سواد خط تو شرح مصابیح جمال
طاق پیروزه ی ابروی تو پیوسته هلال
زلف هندوی تو چینی و تو را رومی روی
چشم ترک تو ختایی و تو را زنگی خال
کی شکیبد دلم از چشمه ی نوشت هیهات
تشنه در بادیه چون بگذرد از آب زلال
گر بُود شوق حرم بعد منازل سهل است
هجر در راه حقیقت نکند منع وصال
نتوان گفت که می در نظرت هست حرام
زانک در گلشن فردوس بُود باده حلال
بر بنا گوش تو خال حبشی هر که بدید
گفت بر گوشه ی خورشید نشسته ست بلال
چون خیال تو درآید به عیادت ز درم
خویش را باز ندانم من مسکین ز خیال
گفتم از دیده شوم غرقه ی خون روزی چند
چشم دریا دل من شور برآورد که سال
چه کند گر نکند شرح جمالت خواجو
که به وصف تو رساندست سخن را به کمال