نیستی آنک زنی شیشه ی هستی بر سنگ

خواجوی کرمانی – غزل شماره 587

نیستی آنک زنی شیشه ی هستی بر سنگ

ور نه در پات فتادی فلک مینا رنگ

تا به کی گوش کنی بر نفس پرده سرای

تا به کی چنگ زنی در گره گیسوی چنگ

روی ازین قبله بگردان که نمازی نبود

رو به محراب و نظر در عقب شاهد شنگ

گوش سوی غزل و دیده سوی چشم غزال

سگ صیاد ز چشمش نرود صورت رنگ

بر کفت باده ی چون زنگ و دلت پر زنگار

وقت آن است که از آینه بزدایی زنگ

روح را کس نکند دستخوش نفس خسیس

عاقلان آینه ی چین نفرستند به زنگ

اگرت دیو طبیعت شکند پنجه ی عقل

چه کند آهوی وحشی چو شود صید پلنگ

کاروان از پس و ره دور و حرامی در پیش

بار ما شیشه و شب تار و همه ره خرسنگ

خیز و یک ره عَلَم از چرخ برون زن خواجو

که فراخ است جهان و دل غمگین تو تنگ

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها