خواجوی کرمانی – غزل شماره 584
وه چه شیرین است لعل اندرو پنهان نمک
کس نمی بینم که دارد در جهان چندان نمک
اندکی با چشمه ی نوشش به شیرینی شکر
گرچه دارد نسبتی لیکن ندارد آن نمک
می نماید خطّ مشک افشانش از عنبر مثال
می فشاند پسته ی خندانش از مرجان نمک
شد به دور سنبل مشکین او عنبر فراخ
گشت در عهد لب شیرین او ارزان نمک
لعل شکّر پاش گوهر پوش شورانگیز او
درج یاقوت است گویی واندر او پنهان نمک
ای ز شکّر خنده ات صد شور در جان شکر
وی ز شور شکّرت پیوسته در افغان نمک
بر دل بریان من تا کی نمک ریزد غمت
گرچه عیبی نیست ار ریزند بر بریان نمک
درد دل را دوش می جستم دوایی از لبت
گفت خواجو کی جراحت را بوَد درمان نمک
تا بوَد در چشمم آن لب خواب چون آید مرا
زانک گویی دارم اندر دیده ی گریان نمک