باز برافراختیم رایت سلطان عشق

خواجوی کرمانی – غزل شماره 579

باز برافراختیم رایت سلطان عشق

بار دگر تاختیم بر سر میدان عشق

ملک جهان کرده ایم وقف سر کوی یار

گوی دل افکنده ایم در خم چوگان عشق

از سر مستی کشیم گرده ی رهبان دیر

بر در هستی زنیم نوبت سلطان عشق

جان چه بُود تا کنیم در ره عشقش نثار

پای ملخ چون بریم نزد سلیمان عشق

عقل درین دیر کیست مست شراب الست

روح در این باغ چیست بلبل بستان عشق

جان که بُود تشنه ای بر لب آب حیات

دل چه بُود حلقه ئی بر در زندان عشق

سر نکشد از کمند بسته ی زنجیر مهر

باز نگردد به تیر خسته ی پیکان عشق

سیر نگردد به بحر تشنه ی دریای وصل

روی نتابد ز سیل غرقه ی طوفان عشق

چون به قیامت برم حسرت رخسار دوست

بردمد از خاک من لاله ی نعمان عشق

صدره اگر دست مرگ چاک زند دامنم

بار دگر برزنم سر ز گریبان عشق

کی به نهایت رسد راهروان را سلوک

زانک ندارد کنار راه بیابان عشق

مرغ سحرخوان دل نعره برآرد ز شوق

چون به مشامش رسد بوی گلستان عشق

گر چو قلم تیغ تیز بر سر خواجو نهند

سر نتواند کشید از خط فرمان عشق

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها