خواجوی کرمانی – غزل شماره 564
سرو را پای به گل می رود از رفتارش
وآب شیرین ز عقیق لب شکّربارش
راهب دیر که خورشید پرستش خوانند
نیست جز حلقه ی گیسوی بتم زنّارش
هر که را عقل درین راه مربّی باشد
لاجرم در حرم عشق نباشد بارش
قرص خورشید ز روی تو به جایی ماند
ورنه هر روز کجا گرم شود بازارش
سر زلف تو ندانم چه سیه کاری کرد
که بدینگونه تو در پای فکندی کارش
دلم از زلف تو چون یک سر مو خالی نیست
همچو آن سنبل شوریده فرومگذارش
یادگار من دلخسته ی مسکین با تو
آن دل شیفته حال است نکو میدارش
باغبان را چه تفاوت کند ار بلبل مست
بسراید سحری بر طرف گلزارش
گوش کن نغمه ی خواجو که شکر می شکند
طوطی منطق شیرین شکر گفتارش