خواجوی کرمانی – غزل شماره 551
ای شبت غالیه آسا و مهت غالیه پوش
خط ریحان تو پیرایه ی یاقوت خموش
روی زیبای تو را بدر منیر آینه دار
حلقه ی گوش تو را شاه فلک حلقه به گوش
دلم از ناوک چشم تو سراسر همه نیش
لیک جام لب لعل تو لبالب همه نوش
چشم مخمور تو خونریز ولیکن خوانخوار
لعل میگون تو دُر پاش ولیکن دُر پوش
ز ابروی شوخ تو پیوسته همین دارم چشم
که دل ریش مرا یک سر مو دارد گوش
گر کنم چشم به رفتار تو کو صبر و قرار
ور کنم گوش به گفتار تو کو طاقت و هوش
دوش یا رب چه شبی بود چنان تیره ولیک
به درازی شب زلف تو گذشتست ز دوش
می خراشد جگرم گو رک بربط بخراش
می خروشد دل من گو مه مطرب بخروش
تا لب گور لب ما و لب جام شراب
تا در مرگ سر ما و در باده فروش
جان خواجو ببر و نقل حریفان بستان
جام صافی بخر و جامه ی صوفی بفروش