خواجوی کرمانی – غزل شماره 53
طمع مدار که دوری گزینم از رخ خوب
که نیست شرط محبت جدایی از محبوب
چو هست در ره مقصود قرب روحانی
چه احتیاج به ارسال قاصد و مکتوب
چو اتصال حقیقی بُود میان دو دوست
کجا ز یوسف مصری جدا بُود یعقوب
توقع است که از عاشقان بیدل و دین
نظر دریغ ندارند مالکان قلوب
چگونه گوش توان کرد بر خردمندان
گهی که عشق شود غالب و خرد مغلوب
ز صورت تو کند نور معنوی حاصل
دل شکسته که هم سالک است و هم مجذوب
تو را به تیغ چه حاجت که قتل جانبازان
کنی به ساعد سیمین و پنجه ی مخضوب
بیار جام و مکن نسبتم به زهد و ورع
که من به ساغر و پیمانه گشته ام منسوب
ببخش بر من مسکین که از خداوندان
همیشه عفو شود صادر و ز بنده ذنوب
دلا در ابروی خوبان نظر مکن پیوست
ز روی دوست به حاجب چرا شوی محجوب
گهی که جان به لب آرد درین طلب خواجو
کند بدیده ی طالب نگاه در مطلوب