خواجوی کرمانی – غزل شماره 521
حریفان مست و مدهوشند و شادروان خراب از می
من از بادام ساقی مست و مستان مست خواب از می
چنان کز ابر نیسانی نشیند ژاله بر لاله
سمن عارض پدید آید ز گلبرگش گلاب از می
تنش تابنده در دیبا چو می در ساغر از صفوت
رُخش رخشنده در برقع چو آتش در نقاب از می
شب تاری تو پنداری که خور سر بر زد از مشرق
که روشن باز می داند فروغ آفتاب از می
تو را گفتم که چون مستم ز من تخفیف کن جامی
چه تلخم می دهی ساقی بدین تیزی جواب از می
بساز ای بلبل خوشخوان نوایی کان مه مطرب
چنان مست است کز مستی نمی داند رباب از می
چو گل سلطان بستان است بلبل سر مپیچ از گل
چو می آیینه ی جان است خواجو رخ متاب از می
ببند ای خادم ایوان در خلوتسرا کامشب
حریفان مست و مدهوشند و شادروان خراب از می