کار من شکسته به سامان رسید باز

خواجوی کرمانی – غزل شماره 518

کار من شکسته به سامان رسید باز

درد من ضعیف به درمان رسید باز

شاخ امید من گل صد برگ بار داد

مرغ مراد من به گلستان رسید باز

از بارگاه مکرمت عام خسروی

تشریف خاص بین که به دربان رسید باز

آدم که آب کوثرش از دیده رفته بود

چون گل به صحن گلشن رضوان رسید باز

دیوان کنون حکومت دیوان کجا کنند

کانگشتری به دست سلیمان رسید باز

یکساله ره ز طرف چمن دور بود گل

لیکن به کام دوست به بستان رسید باز

یعقوب کو به کلبه ی احزان مقیم بود

ناگه به وصل یوسف کنعان رسید باز

بی تاج مانده بود سر تخت سلطنت

و اکنون چه غم که سنجق سلطان رسید باز

ای دل مباش طیره که جانم ز تیرگی

همچون خضر به چشمه ی حیوان رسید باز

چندین چه نالی از شب دیجور حادثات

روشن برآ که صبح دُرفشان رسید باز

خواجو مسوز رشته ی جان را ز تاب دل

کان شمع شب فروز به ایوان رسید باز

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها