خواجوی کرمانی – غزل شماره 499
با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر
با گل عارض او لاله ی نعمان کم گیر
سخن سرکشی سرو سهی بیش مگوی
قد یارم نگر و سرو خرامان کم گیر
با وجود لب لعل و خط مشک آسایش
یاد ظلمت مکن و چشمه ی حیوان کم گیر
شب تاریک اگرت وصل میسّر گردد
با رخش چشمه ی خورشید درخشان کم گیر
میلت ار جز به تماشای گلستان نکشد
در جمالش نگر و طرف گلستان کم گیر
غمزه اش بین و دگر شوخی عبهر کم گوی
خط سبزش نگر و سبزه ی بستان کم گیر
وصل آن حور پریچهره گرت دست دهد
نام جنّت مبر و ملک سلیمان کم گیر
گوش بر قول مغنّی کن و بر طرف چمن
صبحدم نغمه ی مرغان خوش الحان کم گیر
خواجو این منزل ویرانه به اندازه ی توست
از اقالیم جهان خطّه ی کرمان کم گیر