خواجوی کرمانی – غزل شماره 486
چون هست قرب حقیقی چه غم ز بعد مزار
نظر به قربت یارست نی به قرب دیار
چو زائران حرم را وصال روحانیست
تفاوتی نکند از دنوّ و بعد مزار
رسید عمر به پایان و داستان فراق
ز حد گذشت و به پایان نمی رسد طومار
به باغ بلبل خوش نغمه سحرخوان بین
که روز و شب سبق عشق می کند تکرار
بیا که حلقه نشینان بزمگاه الست
زدند بر در دل حلقه ی در خمّار
بکش جفای رقیب ار حبیب می خواهی
کنار گل نبری گر کنی کناره ز خار
چو هجر و وصل مساویست در حقیقت عشق
اگر ز هجر بسوزی بساز و وصل انگار
درست قلب من ار شد شکسته باکی نیست
به حکم آنکه روان می رود درین بازار
به روی خوب وی آنکس نظر کند خواجو
که پشت بر دو جهان کرد و روی بر دیوار