خواجوی کرمانی – غزل شماره 481
ای پیر مغان شربتم از دُرد مغان آر
وز درد من خسته مغان را به فغان آر
چون ره بحریم حرم کعبه ندارم
رختم به سر کوی خرابات مغان آر
مخمور دل افروخته را قوت روان بخش
مخمور جگر سوخته را آب روان آر
تا کی کشم از پیر و جوان محنت و بیداد
پیرانه سرم آگهی از بخت جوان آر
از حادثه ی دور زمان چند کنی یاد
پیغامم از آن نادره ی دور زمان آر
ای شمع که فرمود که در مجلس اصحاب
اسرار دل سوخته از دل به زبان آر
ساقی چو خروس سحری نغمه برآرد
پرواز کن و مرغ صراحی به میان آر
چون طائر روحم ز قدح باز نیاید
او را به می روحفزا در طیران آر
رفتی و به جان آمدم از درد دل ریش
بازآی و دلم را خبر از عالم جان آر
خواجو به صبوحی چو می تلخ کنی نوش
نقل از لب جان پرور آن پسته دهان آر