خواجوی کرمانی – غزل شماره 440
مراد بین که به پیش مرید باز آید
بشد چو جوهر فرد و فرید باز آمد
سعادتیست که آن کس که سعد اکبر ماست
به فال سعد برفت و سعید باز آمد
بعید نبود اگر جان ما شود قربان
چو یار ما ز دیاری بعید باز آمد
بگوی نوبت نوروز و ساز عید بساز
که رفت روزه و هنگام عید باز آمد
بگیر جامه و جامم بده که واعظ شهر
قدح گرفت و ز وعد وعید باز آمد
بیار باده که هر کو بشد ز راه سداد
به کوی میکده رفت و سدید باز آمد
فلک نگین سلیمان به دست آن کس داد
که از تتبع دیو مرید باز آمد
جهان مثال ارادت به نام آن کس خواند
که شد به ملک مراد و مُرید باز آمد
به جز مطاوعت و انقیاد سلطان نیست
عبادتی که به کار عبید باز آمد
کسی که در صف عشق آمد و شهادت یافت
بشد به عزم غزا و شهید باز آمد
ز کوی محمدت آن کس که خیمه بیرون زد
ذمیم رفت ولیکن حمید باز آمد
شد آشیانه ی وحدت مقام شهبازی
که از نشیمن کثرت وحید باز آمد
کسی که مرشد ارباب شوق شد خواجو
عبور کرد ز رشد و رشید باز آمد