خواجوی کرمانی – غزل شماره 420
گرمی خسرو و شیرین به شکر کم نشود
شعف لیلی و مجنون به نظر کم نشود
مهر چندانکه کشد تیغ و نماید حدّت
ذرّه دلشده را آتش خور کم نشود
صبح را چون نفس صدق زند با شه چرخ
مهر خاطر به دم سرد سحر کم نشود
کارم از قطع منازل نپذیرد نقصان
شرف و منزلت مه به سفر کم نشود
در چنان وقت که طوفان بلا برخیزد
عزّت نوح به خواری پسر کم نشود
خصم بی آب اگر انکار کند طبع مرا
آب دریا به اراجیف شمر کم نشود
جم اگر اهرمنی سنگ زند بر جامش
قیمت لعل بدخشان به حجر کم نشود
دیو اگر گردن طاعت ننهد انسان را
همه دانند که تعظیم بشر کم نشود
کاه اگر کوه شود سر به فلک بر نزند
ور سها کور شود نور قمر کم نشود
دشمنم گر بگدازد ز حسد گو بگداز
جرم کفّار به تعذیب سقر کم نشود
گر گیا خشک مزاجی کند و طعنه زند
باغ را رایحه ی سنبل تر کم نشود
چه غم از منقصت بی هنران زانک به خبث
رفعت و رتبت ارباب هنر کم نشود
گرچه هست اهل خرد را خطر از بی خردان
حدّت خاطر دانا به خطر کم نشود
سخنم را چه تفاوت کند از شورش خصم
که به آشوب مگس نرخ شکر کم نشود
جوهری را چه غم از طعنه ی هر مشتریئی
که بدین قیمت یاقوت و گهر کم نشود
مکن اندیشه ز ایذای حسودان خواجو
نطق عیسی به وجود دم خر کم نشود
((سنگ بد گوهر اگر کاسه ی زرّین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود)) (1)
گفته اند این مثل و من دگرت می گویم
که به تقبیح نظر نور بصر کم نشود
واژگان دشوار : 1-این بیت به صورت زیر در دیوان سعدی شیرازی آمده است:
سنگ بیقیمت اگر کاسه ی زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود