خواجوی کرمانی – غزل شماره 417
گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد
بر سر و چشم من دلشده جایت باشد
پای اگر بر سر من مینهی اینک سر و چشم
سرم آنجا بود ای دوست که پایت باشد
بنده چون زان تو و بنده سراخانه ی توست
هر زمان از چه سبب عزم سرایت باشد
بیگه است امشب و وقتی خوش و باران سرمست
در چنین وقت تمنای کجایت باشد
چون وصالت به تضرّع ز خدا خواسته ام
نروی امشب اگر ترس خدایت باشد
خواب اگر می بردت حاجت پرسیدن نیست
تکیه فرمای هر آنجا که رضایت باشد
ور حجابی کنی از همنفسان شرم مدار
خانه خالی کنم ارزانک هوایت باشد
ور دگر رای شرابت نبود با کی نیست
آنقدر نوش کن از باده که رایت باشد
دل به جور تو نهادم چو روا می داری
که روانم هدف تیر بلایت باشد
گر سر وصل گدایی چو منت نیست رواست
پادشاهی تو چه پروای گدایت باشد
گوش کن نغمه ی خواجو و سراییدن مرغ
گر سر زمزمه ی نغمه سرایت باشد