خواجوی کرمانی – غزل شماره 413
که می رود که پیامم به شهر یار رساند
حدیث بنده ی مخلص به شهریار رساند
درود دیده ی گوهر نثار لعل فشانم
بدان عقیق گهرپوش آبدار رساند
دعا و خدمت میخوارگان به وقت صبوحی
بدان دو نرگس میگون پرخمار رساند
ز راه لطف به جز باد نوبهار که باشد
که حال بلبل بیدل به نوبهار رساند
اگر به نامه غم روزگار باز نمایم
کسی که نامه رساند به روزگار رساند
هوا گرفتم و جان را به دست آه سپردم
به بوی آنک چو بادش بدان دیار رساند
تنم ز ضعف چنان شد که بادش ار برباید
به یک نفس به سر کوی آن نگار رساند
ولی به منزل یاران نسیم باد بهاران
گمان مبر که ز خاکم به جز غبار رساند
مگر برید صبا اشتیاق نامه ی خواجو
به کوی یار کند منزل و به یار رساند