خواجوی کرمانی – غزل شماره 411
کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند
به اختیار هلاک خود اختیار کند
نه رای آنکه دلم دل ز یار برگیرد
نه روی آنک تنم پشت بر دیار کند
ز روزگار هر آن محنتم که پیش آمد
دلم شکایت آن هم به روزگار کند
بیا و بر سر چشمم نشین که در قدمت
بسا که دیده به دامن گهر نثار کند
به ناسزای رقیب از تو گر کناره کنم
دلم سزای من از دیده در کنار کند
اگر ز تربت من سر برآورد خاری
هنوز در دلم آن خار خار خار کند
به بوی خال تو جانم اسیر زلف تو شد
برای مهره کسی جان فدای مار کند
خمار می کندم بی لب تو می خوردن
اگرچه مست کی اندیشه از خمار کند
گر از وصال تو خواجو امید برگیرد
خیال روی تو بازش امیدوار کند