خواجوی کرمانی – غزل شماره 398
عاقلان کی دل به دست زلف دلداران دهند
نقره داران چون نشان زر بطرّاران دهند
مگذر از یاران که در هنگام کار افتادگی
واجب آن باشد که یاران یاری یاران دهند
گر به دردی باز ماندی دل ز درمان برمگیر
ساقیان اول قدح دُردی به خمّاران دهند
خون دل می خور که هم روزی رسانندت به کام
پادشاهان روز کین خلعت به خونخواران دهند
وقت را فرصت شمر زیرا که هنگام صبوح
مست چون در خواب باشد می به هشیاران دهند
گر درین معنی درستی درد را درمان شمر
مشفقان از بیم جان دارو به بیماران دهند
خیز و خواجو را چو کار از دست شد کاری برآر
روز محنت کارداران دل به بیکاران دهند