خواجوی کرمانی – غزل شماره 394
طره های تو کمند افکن طرارانند
غمزه های تو طبیب دل بیمارانند
از رقیبان تو باید که پریشان نشوند
که یقین است که آن جمع پری دارانند
زان به دورت همه محراب نشینان مستند
که چو ابروی تو پیوسته ی خمّارانند
چشم مست تو چو یک لحظه ز می خالی نیست
زاهدان از چه سبب منکر میخوارانند
چون بمیرم به در میکده تابوت مرا
مگذرانید بدان کوچه که هشیارانند
آنک در حلقه ی زلفش دل ما در بند است
چه خبر دارد از آنها که گرفتارانند
گفتمش گنج لطافت رخ مه پیکر توست
گفت خاموش که بر گنج سیه مارانند
مهر ورزان که نباشند زمانی بی اشک
روز و شب بهر چه سوزند که در بارانند
هر که خواهد که برد سر به سلامت خواجو
گو درین کوی منه پای که عیارانند