شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود

خواجوی کرمانی – غزل شماره 389

شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود

که مجلس با وجود او بهشت جاودانی بود

عقیقش از لطافت در قدح چون عکس می افکند

می اندر جام یاقوتی تو گویی لعل کانی بود

جهان چون روز روشن بود بر چشمم شب تاری

تو گویی شمع رخسارش چراغ آسمانی بود

ز آه و اشک میگونم شبی تا روز در مجلس

سماع ارغنونی و شراب ارغوانی بود

چو خضرم هر زمان می شد حیات جاودان حاصل

که می در ظلمت شب عین آب زندگانی بود

خیال قد سروآساش چون در چشم من بنشست

مرا بر جویبار دیده سرو بوستانی بود

میانش را نشان هستی اندر نیستی جستم

چو دیدم در کنار آن را نشان از بی نشانی بود

چنان کاندر پریشانی سرافرازی کند زلفش

توانایی چشم ساحرش در ناتوانی بود

چو چشم خواجوی دلخسته گاه گوهر افشانی

همه شب کار لعل آبدارش دُرفشانی بود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها