خواجوی کرمانی – غزل شماره 384
سنبلش غارت ایمان نکند چون نکند
لب لعلش مدد جان نکند چون نکند
گرچه دربان ندهد راه ولیکن درویش
التماس از در سلطان نکند چون نکند
هر که زین رهگذرش پای فرو رفت به گل
میل آن سرو خرامان نکند چون نکند
چون تو در بادیه بر دست نهی آب زلال
تشنه را آرزوی آن نکند چون نکند
کافر زلف تو چون روی ز ایمان پیچد
قصد آزار مسلمان نکند چون نکند
طالب لعل توام کانک به ظلمات افتاد
طلب چشمه ی حیوان نکند چون نکند
باغبان را که ز غلغل همه شب خواب نبرد
شور بر مرغ سحرخوان نکند چون نکند
صبر ایوب کسی را که نباشد در رنج
حذر از محنت کرمان نکند چون نکند
چون درین مرحله خواجو اثر از گنج نیافت
ترک این منزل ویران نکند چون نکند