خواجوی کرمانی – غزل شماره 352
دل من زحمت جان برنتابد
که در ملکی دو سلطان برنتابد
گرش همچون سگان کو برانند
عنان از کوی جانان برنتابد
کجا در خلوت وصلش بُود بار
کسی کو بار هجران برنتابد
سری کز سرّ عشقش نیست خالی
یقین می دان که سامان برنتابد
نگارا تکیه بر حسن و جوانی
مکن چندین که چندان برنتابد
دلا درباز جان در پای جانان
که عاشق زحمت جان برنتابد
چو خواجو در غمش می سوز و می ساز
که درد عشق درمان برنتابد