خواجوی کرمانی – غزل شماره 326
چون طوطی خط تو پر بر شکر اندازد
مرغ دل من آتش در بال و پر اندازد
صوفی ز می لعلت گر نوش کند جامی
تسبیح بر افشاند سجّاده براندازد
چون تیر زند چشمت سیّاره هدف گردد
چون تیغ کشد مهرت گردون سپر اندازد
چون غمزه ی خونخوارت بر قلب کمین سازد
بس کشته که هر لحظه بر یکدگر اندازد
آن کس که دلی دارد جان در رهت افشاند
وآن را که سری باشد در پات سر اندازد
در مهر تو چون لاله رخساره به خون شویم
از بس که دلم هر دم خون در جگر اندازد
عقل از سر نادانی با عشق نیامیزد
با شیر ژیان آهو کی پنجه در اندازد
آن لحظه که باز آید پیش نظرش میرم
کآخر چو مرا بیند بر من نظر اندازد
فرهاد صفت خواجو دور از لب شیرینت
فریاد و فغان هر دم در کوه و در اندازد