خواجوی کرمانی – غزل شماره 312
چنانک صید دل آن چشم آهوانه کند
پلنگ صید فکن قصد آهوان کند
چو تیر غمزه ی خونریز در کمان آرد
دل شکسته ی صاحبدلان نشانه کند
سپاه زنگ چو از چین به نیمروز کشد
شکنج زلف و بناگوش را بهانه کند
هزار دل ز سر شانه اش فرو بارد
چو ترک سیم عذارم نغوله شانه کند
بدانکه مرغ دل خسته ای به قید آرد
ز زلف تافته دام و ز خال دانه کند
ازین قدر چه کم آید ز قدر و حشمت شاه
که یک نظر به گدایان خیلخانه کند
اگر به چرخ برافشاند آستین رسدش
کسی که سرمه از آن خاک آستانه کند
کجا رسم به مکانت که پشّه نتواند
که در نشیمن سیمرغ آشیانه کند
چو بر زمانه به هر حال اعتمادی نیست
نه عاقل است که او تکیه بر زمانه کند
دل شکسته ی خواجو چو از میانه ربود
چرا ندیده گناهی ازو کرانه کند