خواجوی کرمانی – غزل شماره 307
جان برافشان اگرت صحبت جانان باید
خون دل نوش اگرت آرزوی جان باید
برو و مملکت کفر مسخر گردان
گر تو را تختگه عالم ایمان باید
در پی خضر شو و روی متاب از ظلمات
اگرت شربتی از چشمه ی حیوان باید
هر که را دست دهد وصل پری رخساران
دیو باشد اگرش ملک سلیمان باید
تا پریشان بود آن زلف سیه جمعی را
جای دل در خم آن زلف پریشان باید
سرمه ی دیده ی ز خاک ره دربان سازد
هر که را صحن سراپرده ی سلطان یابد
حکم و حکمت به که دادند درین ره خواجو
بگذر از حکم اگرت حکمت یونان باید