خواجوی کرمانی – غزل شماره 302
ترکم از غمزه چو ناوک به کمان درفکند
ای بسا فتنه که هر دم به جهان درفکند
کمر ار نکته ای از وصف میانش گویم
خویشتن را به فضولی به میان درفکند
گر در آن صورت زیبا نگرد صورتگر
قلم از حیرت رویش ز بنان درفکند
تا چرا نرگس مست تو به قصد دل من
هر دم از غمزه خدنگی به کمان درفکند
به شکرخنده درآ ورنه یقین می دانم
که دهان تو یقین را به گمان درفکند
باغبان را چه تفاوت کند ار وقت سحر
به چمن بلبل شوریده فغان درفکند
قلم ار شرح دهد قصّه ی اندوه فراق
ظاهر آن است که آتش به زبان درفکند
نرگس مست تو از کنج صوامع هر دم
زاهدی را به خرابات مغان درفکند
خواجو از شوق لب لعل تو هنگام صبوح
به قدح اشک چو یاقوت روان درفکند