خواجوی کرمانی – غزل شماره 295
تا تو را برگ ما نخواهد بود
کار ما را نوا نخواهد بود
از دهانت چنین که می بینم
کام جانم روا نخواهد بود
چین زلف تو را اگر به مثل
مشک خوانم خطا نخواهد بود
سر پیوند آرزومندان
خواهدت بود یا نخواهد بود
می صافی بده که صوفی را
هیچ بی می صفا نخواهد بود
آنکه بیگانه دارد از خویشم
با کسی آشنا نخواهد بود
چند رانیم اشک در عقبش
کالتفاتش به ما نخواهد بود
سخن یار اگر بود دشنام
ورد ما جز دعا نخواهد بود
ماجرایی که اشک می راند
به از آن ماجرا نخواهد بود
خیز خواجو که هیچ سلطان را
غم کار گدا نخواهد بود