خواجوی کرمانی – غزل شماره 248
از صومعه پیری به خرابات درآمد
با باده پرستان به مناجات درآمد
تجدید وضو کرد به جام می و سرمست
در دیر مغان رفت و به طاعات درآمد
هر کس که ز اسرار خرابات خبر داشت
از نفی برون رفت و به اثبات درآمد
این طرفه که هر کو بگذشت از سر درمان
درد دلش از راه مداوات درآید
ای دل چو در بتکده در کعبه گشودند
بشتاب که هنگام عبادات درآمد
فارغ بنشست از طلب چشمه ی حیوان
همچون خضر آن کس که به ظلمات درآمد
مطرب چو خروس سحری نغمه برآورد
با مرغ صراحی به مقالات درآمد
دل در غم عشقش به خرافات در افتاد
جان با لب لعلش به مراعات درآمد
مستان خرابش به در دیر کشیدند
در حال که خواجو به خرابات درآمد