یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد

خواجوی کرمانی – غزل شماره 243

یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد

کی رود از یادم آن کش من نمی‌آیم به یاد

آه از آن پیمان شکن کاندیشه از آهم نکرد

داد از آن بیدادگر کز سرکشی دادم نداد

از حیای چشمه ی نوشش شد آب خضر آب

با نسیم خاک کویش هست باد صبح باد

نیکبخت آنکو ز شادی و نشاط آزاد شد

زانک تا من هستم از شادی نی ام یک لحظه شاد

بنده ی آن سرو آزادم وگر نی راستی

مادر فطرت ز عالم بنده را آزاد زاد

در هوایش چون برآمد خسرو انجم به بام

ذره وار از مهر رخسارش ز روزن در فتاد

چون بدین کوتاه دستی دل بر ابرویش نهم

کآتش سوزنده را بر طاق نتوانم نهاد

بر گشاد ناوکش دل بسته ایم از روی آنک

پای بندان را ز شست نیکوان باشد گشاد

گفتمش دور از تو خواجو را که باشد همنفس

گفت باد صبحگاهی کآفرین بر باد باد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها