خواجوی کرمانی – غزل شماره 239
چو عکس روی تو در ساغر شراب افتاد
چه جای تاب که آتش در آفتاب افتاد
به جام باده کنون دست می پرستان گیر
چرا که کشتی دریا کشان در آب افتاد
بسی به کوی خرابات بیخود افتادند
ولی که دید که چون من کسی خراب افتاد
چو کرد مطرب عشاق نوبتی آغاز
خروش و ناله ی من در دل رباب افتاد
به آب چشم قدح کو کسی که دریابد
مرا که خون جگر در دل کباب افتاد
دل رمیده ی دعد آن زمان برفت از چنگ
که پرده از رخ رخشنده ی رباب افتاد
خدنگ چشم تو در جان خاص و عام نشست
کمند زلف تو در حلق شیخ و شاب افتاد
نسیم صبح چو در گیسوی تو تاب افکند
دل شکسته ی خواجو در اضطراب افتاد