خواجوی کرمانی – غزل شماره 235
بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد
بدان عرق که سحر بر عذار لاله فتاد
بدان نفس که نسیم بهار چهره گشای
نقاب نسترن و گیسوی بنفشه گشاد
به بردباری خاک و به حدّت آتش
به نقش بندی آب و به عطر سایی باد
به سحر نرگس جادوی دلبر کشمیر
به چین سنبل هندوی لعبت نوشاد
به تاب طره ی لیلی و شورش مجنون
به شور شکر شیرین و تلخی فرهاد
به قامت تو که شد سرو سرکشش بنده
به خدمت تو که از بنده گشته ای آزاد
به نیم شب که مرا همزبان شود خامه
به صبحدم که مرا همنفس بود فریاد
به اشک من که زند دم ز مجمع البحرین
به چشم من که برد آب دجله ی بغداد
که آنچ در غم هجر تو می کشد خواجو
گمان مبر که به صد سال شرح شاید داد