خواجوی کرمانی – غزل شماره 23
مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را
در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را
جام صبوحی نوش کن قول مغنّی گوش کن
درکش می و خاموش کن فرهنگ بی فرهنگ را
عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده
الا به بزم عاشقان خوبان شوخ شنگ را
ساقی می چون زنگ ده کآیینه ی جان من است
باشد که بزداید دلم زآیینه جان زنگ را
پر کن قدح تا رنگ زرق از خود فرو شویم به می
کز زهد و دلق نیلگون رنگی ندیدم زنگ را
آهنگ آن دارد دلم کز پرده بیرون اوفتد
مطرب گر این ره می زند گو پست گیر آهنگ را
فرهاد شورانگیز اگر در پای سنگی جان بداد
گفتار شیرین بی سخن در حالت آرد سنگ را
آهوی چشمت با من ار در عین روبه بازی است
سرپنجه ی شیر ژیان طاقت نباشد رنگ را
خواجو چو نام عاشقان ننگ است پیش اهل دل
گر نیکنامی بایدت در باز نام و ننگ را