هیچکس نیست که منظور مرا ناظر نیست

خواجوی کرمانی – غزل شماره 226

هیچکس نیست که منظور مرا ناظر نیست

گر چه بر منظرش ادراک نظر قادر نیست

ای که از ذکر به مذکور نمی‌پردازی

حاصل از ذکر زبان چیست چو دل ذاکر نیست

نسبت ما مکن ای زاهد نادان به فجور

زانک سرمست می عشق بتان فاجر نیست

گر چه خلقی شده‌اند از غم لیلی، مجنون

هیچکس بر صفت قیس بنی عامر نیست

هر دل خسته که او صدرنشین غم توست

غمش از وارد و اندیشه‌اش از صادر نیست

زآتش عشق تو آن سوز که در باطن ماست

ظاهر آن است که بر اهل خرد ظاهر نیست

گر ز سودای تو ای نادره ی دور زمان

خبر از دور زمانم نبود نادر نیست

چون توانم که به پایان برم این دفتر از آنک

قصه ی عشق من و حسن تو را آخر نیست

من به غیر تو اگر کافرم انکار مکن

کانک دین در سر آن کار کند کافر نیست

به صبوری نتوان جستن ازین درد خلاص

زانک نافع نبود صبر چو دل صابر نیست

ای عزیزان اگر آن یوسف کنعانی ماست

هر که او را به دو عالم بخرد خاسر نیست

قاصر است از خرد آن کس متصوّر باشد

که ز اوصاف تو ادراک خرد قاصر نیست

گر چه خواجو ز تو یک لحظه نگردد غائب

آن دمم با تو حضورست که او حاضر نیست

نه من دلشده دارم سر پیوندت و بس

((کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست)) (1)


واژگان دشوار : 1-این مصراع در دیوان سعدی شیرازی نیز آمده است .

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها