خواجوی کرمانی – غزل شماره 220
هر که او دیده ی مردم کش مستت دیدست
بس که بر نرگس مخمور چمن خندیدست
مردم از هر طرفی دیده در آن کس دارند
که مرا مردم این دیده ی حسرت دیدست
ای که گفتی سر ببریده سخن کی گوید
بنگر این کلک سخن گو که سرش ببریدست
گویی آن سنبل عنبر شکن مشک فروش
به خطا مشک ختن بر سمنت پاشیدست
زان بود زلف تو شوریده که چون رفت به چین
شده زنجیری و بر کوه و کمر گردیدست
سر آن زلف نگونسار سزد گر ببرند
که دل ریش پریشان مرا دزدیدست
خبرت هست که اشکم چو روان می گشتی
در قفای تو دویدست و به سر غلتیدست
دم ز مهر تو زنم گر نزنم تا به ابد
که دلم مهر تو در عهد ازل ورزیدست
هر چه در باب لب لعل تو گوید خواجو
جمله در گوش کن ای دوست که مرواریدست