منزلگه جانست که جانان من آنجاست

خواجوی کرمانی – غزل شماره 217

منزلگه جانست که جانان من آنجاست

یا روضه ی خلدست که رضوان من آنجاست

هر دم به دلم می رسد از مصر پیامی

گویی که مگر یوسف کنعان من آنجاست

پر می زند از شوق لبش طوطی جانم

آری چه کنم چون شکرستان من آنجاست

هر چند که دردم نشود قابل درمان

درد من از آن است که درمان من آنجاست

شاهان جهان را نبُود منزل قربت

آنجا که سراپرده ی سلطان من آنجاست

جایی که عروسان چمن جلوه نمایند

گل را چه محل چون که گلستان من آنجاست

بر طرف چمن سرو سهی سر نفرازد

امروز که آن سرو خرامان من آنجاست

بستان دگر امروز بهشتست ولیکن

هر جا که تویی گلشن و بستان من آنجاست

مرغان چمن باز چو من عاشق و مستند

کان نرگس مست و گل خندان من آنجاست

گر نیست وصولم به سراپرده ی وصلت

زینجا که منم میل دل و جان من آنجاست

از زلف تو کوته نکنم دست چو خواجو

زیرا که مقام دل حیران من آنجاست

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها