خواجوی کرمانی – غزل شماره 206
گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست
گفت خاموش که آن فتنه ی دور قمرست
گفتم آن زلف و جبینم به چنین روز نشاند
گفت کان زلف و جبین نیست که شام و سحرست
گفتم ای جان جهان از من مسکین بگذر
گفت بگذر ز جهان زانکه جهان بر گذرست
گفتمش قد بلنت به صنوبر ماند
گفت کاین دلشده را بین که چه کوته نظرست
گفتمش خون جگر چند خورم در غم عشق
گفت داروی دلت صبر و غذایت جگرست
گفتمش درد من از صبر بتر می گردد
گفت درد دل این سوخته دلمان تبرست
گفتمش ناله ی شبهای مرا نشنیدی
گفت از افغان توام شب همه شب دردسرست
گفتمش کار من از دست تو در پا افتاد
گفت این سر سبک امروز ز دستی دگرست
گفتمش کام دل خسته ی خواجو لب توست
گفت شک نیست که کام دل طوطی شکرست