خواجوی کرمانی – غزل شماره 205
گره ی زلف به هم برزده کاین مشک تتارست
رقم از غاله بر گل زده کاین خطّ غبارست
رشته ای بر قمر انداخته کاین مار سیاهست
نقطه ای بر شکر افکنده که این مهره ی مارست
مشک بر برگ سمن بیخته یعنی شب قدرست
زلف شبرنگ به هم بر زده یعنی شب تارست
لؤلؤ از پسته ی خود ریخته کاین چیست حدیث است
لاله در مشک نهان کرده که این چیست عذارست
نرگسش خفته و آوازه درافکنده که مست است
واندر او باده اثر کرده که در عین خمارست
باد بویش به چمن برده که این نکهت مشک است
وز چمن نکهتی آورده که این نفخه ی یارست
مرغ بر طرف چمن شیفته کاین کوی حبیب است
باد بر برگ سمن فتنه که این روی نگارست
سر مویی به صبا داده که این نافه ی چین است
بویی از طرّه فرستاده که این باد بهارست
نرگسش خون دلم خورده که این جام صبوح است
غمزه اش قصد روان کرده که هنگام شکارست
تهمتی بر شکر افکنده که این گفته ی خواجوست
برقعی بر قمر انداخته کاین لیل و نهارست