خواجوی کرمانی – غزل شماره 170
روضه ی خلد برین بستانسرایی بیش نیست
طوطی خوش خوان جان دستانسرایی بیش نیست
گنبد گردنده ی پیروزه یعنی آسمان
در جهان آفرینش آسیایی بیش نیست
بگذر از کیوان که آن هندوی پیر سالخورد
با علو قدر و تمکین بزبهایی بیش نیست
قاضی دیوان اعلی را که خوانی مشتری
در حقیقت چون ببینی پارسایی بیش نیست
صفدر خیل کواکب گرچه ترکی پر دل است
نام آن خونی مبر کو بدلقایی بیش نیست
قیصر قصر زبرجد را که شاه انجم است
گر بدانی روشن او هم بی حیایی بیش نیست
مطرب بربط نواز مجلس سیّارگان
در گلستان فلک بلبل نوایی بیش نیست
آصف ثانی چرا خوانی دبیر چرخ را
زانک او در کوی دانش کدخدایی بیش نیست
شهره ی شهرست مه در راهپیمایی ولیک
بر سر میدان قدرت بادپایی بیش نیست
حاجت از حق جوی خواجو زانک ملک هر دو کون
با وجود جود او حاجت روایی بیش نیست