خواجوی کرمانی – غزل شماره 121
ای که لبت آب شکر ریختست
بر سمنت مشک سیه بیختست
نقش تو را خامه ی نقاش صنع
بر ورق جان من انگیختست
ساقی از آن آب چو آتش بیار
کآتش دل آب رخم ریختست
با تو محالست برآمیختن
گر چه غمت با گِلم آمیختست
در سر زلف تو زآشفتگی
باز به مویی دلم آویختست
خانه ی دل عشق به تاراج داد
عقل ازین واقعه بگریختست
خون دل از دیده ی خواجو مگر
عقد ثریاست که بگسیختست