شغالی،مرغی از خانه ی پیرزنی دزدید.پیرزن در عقب او نفرین کنان فریاد می کرد :
ای وای ! مرغ دومنی مرا شغال برد !
شغال از این مبالغه سخت در غضب شد و از غایت تعجب و غضب به پیرزن دشنام داد.در آن میان روباهی به شغالی رسید و گفت :
چرا اینقدر برافروخته ای ؟
شغال گفت :
ببین این پیرزن چقدر دروغگو و بی انصاف است.مرغی را که یک چارک هم نمی شود دو من می خواند !
روباه گفت :
بده ببینم چقدر سنگین است !
وقتی مرغ را گرفت روی به گریز نهاد و گفت :
به پیرزن بگو مرغ را به پای من،چهار من حساب کند !!
از یادداشت های علامه قزوینی
واژگان کلیدی: حکایتی از علامه قزوینی،میرزا محمد خان قزوینی،حکایتی درباره فریب خوردن،حکایت درباره ساده بودن و سادگی،داستان درباره زرنگ بودن روباه،مکار بودن روباه،یک حکایت با موضوع زرنگ بودن روباه و فریب خوردن شغال،حکایت درباره حرف زدن حیوانات با هم،حکایت صحبت کردن حیوان ها با یکدیگر.