سعدی-بوستان-باب هفتم در عالم تربیت
شماره ۱۶
طریقت شناسان ثابت قدم
به خلوت نشستند چندی به هم
یکی زآن میان غیبت آغاز کرد
درِ ذکرِ بیچارهای باز کرد
کسی گفتش ای یار شوریده رنگ
تو هرگز غزا کردهای در فرنگ ؟
بگفت : از پسِ چار دیوارِ خویش
همه عمر ننهادهام پای پیش
چنین گفت درویش صادق نفس
ندیدم چنین بخت برگشته کس
که کافر ز پیکارش ایمن نشست
مسلمان ز جور زبانش نرست
چه خوش گفت دیوانه ی مرغزی
حدیثی کز آن ، لب به دندان گزی
من ار نام مردم به زشتی برم
نگویم به جز غیبت مادرم
که دانند پروردگان خرد
که طاعت همان بِه که مادر برد
رفیقی که غایب شد ای نیکنام
دو چیز است از او بر رفیقان حرام
یکی آن که مالش به باطل خورند
دوم آن که نامش به زشتی برند
هر آن کو برد نام مردم به عار
تو چشم نکوگویی از وی مدار
که اندر قفای تو گوید همان
که پیش تو گفت از پس مردمان
کسی پیش من در جهان عاقل است
که مشغول خود وز جهان غافل است