ایرج میرزا – قصیده شماره 4
در مدح امیرنظام گروسی در زمان حیات پدر گفته
حَسَبِ مرد هنرمند به فضل است و ادب
شکر ایزد که مرا فضل و ادب گشته حَسَب
نسب من هنر است و حسب من ادب است
وین منم خود شده روی حسب و پشت نسب
ای بسا شب که پی کسب هنر کردم روز
ای بسا روز که در اخذ ادب کردم شب
مرکبم فضل و کمال است و منم راکب او
پاک و فرخنده چنین راکب و چونین مرکب
اَب و اُمِّ هنرم ، فخر به خود دارم و بس
نه که چون بی هنری فخر کنم بر اُم و اَب
مرد آن نیست که بر اصل و نسب فخر کند
مرد آنست کز او فخر کند اصل و نسب
نیست مرد آنکه بود معتبر از منصب خویش
مرد آن است کز او معتبر آید منصب
چون امیرالامرا صدر اجل میر نظام
معدن دانش و کان هنر و بحرِ ادب
طلب دولت و عزت ننماید زیراک
دولت و عزت او را بنمایند طلب
ز رُخش تابد مردی چو ستاره ز فلک
ز کَفش زاید رادی چو شراره ز لهب
راد میرا به همه عید تو را عرضه دهم
چامه ای لفظ همه طیّب و معنی اَطیَب
تا پسند افتد بر رأی تو و افزاییم
خِلعت و منصب و سیم و زر و اِنعام و لقب
لیک گویی که تو خود گفته ای این یا پدرت
من ندادم عدم طبع مرا چیست سبب ؟
طبع من تازه جوان است و ازو پیرِ کهن
طبع او بی طرب و طبع من است اصلِ طرب
گاه گویی پدرت کرده تصرف در شعر
من تصرف کنم اشعار پدر را اغلب
شاید ار هست مرا آنچه نباشد در وی
ز آن که در خَمر بود آنچه نباشد به عِنَب
دیگری گوید اگر شعر عجب نیست ولی
من اگر شعر بگویم بود آن سخت عجب
نه منم ساخته از مس دگران از نقره
نه منم ریخته از نقره و آنان ز ذَهَب
ای که دست تو بُود بحرِ عطا گاه سخا
ای که شخص تو بود قهرِ خدا گاه غضب
ثَعلَب از عدل تو رنجه نشود از ضیغم
ضیغم از بیم تو پنجه نزند بر ثَعلَب
هَرَب شخص ز مرگ است ولی دشمن تو
ز هراس تو نماید به سوی مرگ هَرَب
ناصرِ دولت سلطانی با تیغ و سِنان
حافظ ملت ایرانی با حِبر و قَصَب
تو سر جمله امیرانی و ایشان ذَنَبَند
همه تابع به تو چونانکه به رأُس است ذَنَب
کلک تو بر عدوی دولت آن کرد که کرد
ذوالفقار اسداللّه علی با مَرحَب
تا مه شوّال آید ز پی ماه صیام
تا مه شعبان آید ز پس ماه رجب
دوستانت همه در نعمت و در عیش و نشاط
دشمنانت همه در محنت و در رنج و تعب
بهره ی حاسد تو بادا اندوه و ملال
قسمت ناصح تو بادا شادی و طرب